دوباره فصل نگاه مرا زمستان کرد
بلوغ حس گناهی که در تو طغیان کرد
اتاقک تو برایم غریبه شد وقتی
نگاه سرد تو بر من وزید و طوفان کرد
گذاشتی که من ابلیس کوچکی باشم
که عاشقانه تو را سجده رفت و عصیان کرد
نمیشود که تو را در حیاط خانه شبی
به چای تازه دمی تا سپیده مهمان کرد؟
عبور کن شبی از تیر و از تپانچه ، بیا....
نمیشود که تو را از قبیله پنهان کرد
بهار میشوم از دیدنت اگرچه تویی
کسی که فصل نگاه مرا زمستان کرد...
"نسیم بیرانوند"
**از مجموعه شعر لبخند که می زنی...**
درست، ساعت ِ 10 ، پشت پلک آن دیوار
به زنگ در که رسیدی عوض شدی انگار
نترس...! چون که نقابت تکان نخواهد خورد
نترس...! چون که نجیبی در اولین دیدار
تو جیب های خودت را همیشه از حفظی:
کلید، ساعت ِ جیبی، دو دسته چک، سیگار
حیاط خانه هنوز آن حیاط دیروزیست
طناب های پر از رخت ِ شسته، خدمتکار
زنی برای تو در کنج خانه مانده نجیب
تمام ثانیه ها را به عشق تو بیدار
سکوت کن! که کسی بو نمی برد هرگز
از آن خیانت، از آن خنده های نکبت بار
بگو همیشه دلت تنگ ِ دیدنش بوده است
دروغ، راه گریز تو میشود هر بار
نترس...! چون که نقابت تکان نخواهد خورد
نترس چون که نجیبی در اولین دیدار...
"نسیم بیرانوند"
از مجموعه شعر"لبخند که می زنی..."