سفری از من به من...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

امشب عبور میکنم از کوچه های سرد
از کاج های یخ زده از هر چه برگ زرد

گاهی سکوت میشکند با صدای باد
گاهی به زوزه های سگی خیس و هرزه گرد

آخر چه حکمتیست که یاد تو ام هنوز؟
وقتی غروب ، قلب مرا می برد به درد

با من کسی این سالها جز عکس نو نبود
جیب تمام خاطره های مرا بگرد

لطفا بیا به خانه ی تاریک من ببین
با روزهای خوب من دلتنگی ات چه کرد...

"نسیم بیرانوند"

از مجموعه شعر لبخند که میزنی...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۶
نسیم بیرانوند


دوباره فصل نگاه مرا زمستان کرد

بلوغ حس گناهی که در تو طغیان کرد


اتاقک تو برایم غریبه شد وقتی 

نگاه سرد تو بر من وزید و طوفان کرد


گذاشتی که من ابلیس کوچکی باشم

که عاشقانه تو را سجده رفت و عصیان کرد


نمیشود که تو را در حیاط خانه شبی

به چای تازه دمی تا سپیده مهمان کرد؟


عبور کن شبی از تیر و از تپانچه ، بیا....

نمیشود که تو را از قبیله پنهان کرد


بهار میشوم از دیدنت اگرچه تویی

کسی که فصل نگاه مرا زمستان کرد...


"نسیم بیرانوند"


**از مجموعه شعر لبخند که می زنی...**

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۷
نسیم بیرانوند

درست، ساعت ِ 10 ، پشت پلک آن دیوار

به زنگ در که رسیدی عوض شدی انگار


نترس...! چون که نقابت تکان نخواهد خورد

نترس...! چون که نجیبی در اولین دیدار


تو جیب های خودت را همیشه از حفظی:

کلید، ساعت ِ جیبی، دو دسته چک، سیگار


حیاط خانه هنوز آن حیاط دیروزیست

طناب های پر از رخت ِ شسته، خدمتکار


زنی برای تو در کنج خانه مانده نجیب

تمام ثانیه ها را به عشق تو بیدار


سکوت کن! که کسی بو نمی برد هرگز

از آن خیانت، از آن خنده های نکبت بار


بگو همیشه دلت تنگ ِ دیدنش بوده است

دروغ، راه گریز تو میشود هر بار


نترس...! چون که نقابت تکان نخواهد خورد

نترس چون که نجیبی در اولین دیدار...


"نسیم بیرانوند" 

از مجموعه شعر"لبخند که می زنی..."


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۱
نسیم بیرانوند

تنهاست در این مزرعه ، همواره مترسک
با شال و کلاه و شنلی پاره ، مترسک

شب خواب که میبیند از این مزرعه رفته است
تب میکند از غصه ی یکباره مترسک


هر روز کلاغ و شَبَـح ِ  تیره ی طوفان
دلواپس ِ ویرانی سیاره، مترسک


در جمع، صدا میزند او را زن دهقان
هی لنگ ِ پدرسوخته ، بیکاره مترسک


دیروز کلاغ آمد و در گوش چپش گفت:
«آخر به خدا میشوی آواره، مترسک»


امروز در آن مزرعه طوفان شد و جا ماند
تنها ، ش ِن ِل ِ پاره ی بیچاره، مترسک


            "نسیم بیرانوند"
 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۷
نسیم بیرانوند